برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ بهرام گور*:
***
دادگری:
به آواز گفتند پس موبدان/که هستی تو داناتر از بخردان-
به شاهنشهی در چه پیش آوری/چو گیری بلندی و کنداوری-
چه پیش آری از داد و از راستی/کزان گم شود کژی و کاستی-
چنین داد پاسخ به فرزانگان/ بدان نامداران و مردانگان-
که بخشش بیفزایم از گفت وگوی/بکاهم ز بیدادی و جست و جوی-
کسی را کجا پادشاهی سزاست/زمین را بدیشان ببخشیم راست-
جهان را بدارم به رای و به داد/چو ایمنی کنم باشم از داد شاد-
کسی را که درویش باشد به نیز/ز گنج نهاده ببخشیم چیز-
گنه کرده را پند پیش آوریم/چو دیگر کند بند پیش آوریم-
سپه را به هنگام روزی دهیم/خردمند را دل فروزی دهیم-
همان راست داریم دل با زبان/ز کژی و تاری بپیچم روان-
کسی کو بمیرد نباشدش خویش/وزو چیز ماند ز اندازه بیش-
به دوریش بخشم نیارم به گنج/نبندم دل اندر سرای سپنج-
همه رای با کاردانان زنیم/به تدبیر پشت هوا بشکنیم-
ز دستور پرسیم یکسر سخن/چو کاری نو افگند خواهم ز بن-
کسی کو همی داد خواهد ز من/نجویم پراگندن انجمن-
دهم داد آنکس که او داد خواست/به چیزی نرانم سخن جز به راست-
مکافات سازم بدان را به بد/چنان کز ره شهریاران سزد-
برین پاک یزدان گوای منست/خرد بر زبان رهنمای منست-
دادگری:
بهرام گور مردمان دلسرد از بدکرداری های پدرش یزدگرد بزهکار را به داد می بخشد:
دگر روز چون بردمید آفتاب/ببالید کوه و بپالود خواب-
به نزدیک منذر شدند این گروه/که بهرام شه بود زیشان ستوه-
که خواهشگری کن به نزدیک شاه/ز کردار ما تا ببخشد گناه-
که چونان بدیم از بد یزدگرد/که خون در تن نامداران فسرد-
ز بس زشت گفتار و کردار اوی/ز بیدادی و درد و آزار اوی-
دل ما به بهرام ازان بود سرد/که از شاه بودیم یکسر به درد-
بشد منذر و شاه را کرد نرم/بگسترد پیشش سخنهای گرم-
ببخشید اگر چندشان بد گناه/که با گوهر و دادگر بود شاه-
همه شهر ایران به گفتار اوی/برفتند شادان دل و تازه روی-
بدانگه که شد پادشاهیش راست/فزون گشت شادی و انده بکاست-
پ ن:
* بهرام گور، پسر ِ یزدگردِ بزهکار:
یکی کودک آمدش هرمزد روز/به نیک اختر و فال گینی فروز -
هم آنگه پدر کرد بهرام نام/ازان کودک خرد شد شادکام -
بهرام گور نژاد مادری خود را از شمیران شاه و آئین ِ خود را زرتشتی میداند:
ز مادر نبیره ی شمیران شهم/ز هر گوهری با خرد همرهم -
بران دین زردشت ِ پیغمبرم/ز راه نیاکان خود نگذرم -
بهرام گور خود را از رانده شدگان سرحدات یزدگرد میداند:
کسی را کجا رانده بد یزدگرد/بجست و به یک شهرشان کرد گرد -
بهرام ِ گور:
پدرم آنک زو دل پر از درد بود/نبد دادگر ناجوانمرد بود -
مناسبت لقب ِ بهرام ِ گور:
همه روز نخجیر بد کار اوی/دگر اسب و میدان و چوگان و گوی -
شکارش نباشد جز از شیر و گور/ازیراش خوانند بهرام گور -
بهرام گور، به قهر از پیش پدر، نزد نعمان منذر به یمن می رود و پذیرفته می شود:
نهادند بهرام را تخت عاج/به سر بر نهاده بهاگیر تاج -
ز یک دست ِ بهرام، منذر نشست/دگر دست نعمان و تیغی به دست -
درباره این سایت