برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ قباد ِ پیروز ِ یزدگرد*
***
آبادگری:
 سوی طیسفون شد ز شهر صطخر/که آزادگان را بدو بود فخر -
چو بر تخت پیروز بنشست گفت/که از من مدارید چیزی نهفت -
 شما را سوی من گشادست راه/به روز سپید و شبان سیاه -
بزرگ آنکسی کو به گفتار راست/زبان را بیاراست و کژی نخواست -
نهد تخت خشنودی اندر جهان/بیابد بدادآفرین مهان -
دل خویش را دور دارد ز کین/مهان و کهانش کنند آفرین -
ستون خرد بردباری بود/چو تندی کند تن بخواری بود -
چو خرسند گشتی به داد خدای/توانگر شدی یکدل و پاکرای -
هران کس که بخشش کند با کسی/بمیرد تنش نام ماند بسی -
همه سر به سر دست نیکی برید/جهان جهان را ببد مسپرید -

آبادگری:
قباد، بنیان ِ شارستان های مندیا، فارقین، آتشکده، مداین و شارستان و بیمارستان قباد یا حلوان را گذاشت:
همیکرد زان بوم و بر خارستان/ازو خواست زنهار دو شارستان-
یکی مندیا و دگر فارقین/بیامختشان زند و بنهاد دین-
نهاد اندر آن مرز آتشکده/بزرگی به نوروز و جشن سده-
مداین پی افگند جای کیان/پراگنده بسیار سود و زیان-
از اهواز تا پارس یک شارستان/بکرد و برآورد بیمارستان-
اران خواند آن شارستان را قباد/که تازی کنون نام حلوان نهاد-
گشادند هر جای رودی ز آب/زمین شد پر از جای آرام و خواب-

   

بیدادگری:
قباد با بد گویی درباریان از سوفزای نزد او، به بیداد سوفز ای را می کشد:
ز گنج تو آگنده تر گنج او/بباید گسست از جهان رنج او -
همه پارس چون بنده ی او شدند/بزرگان پرستنده ی او شدند -
ز گفتار بد شد دل کیقباد/ز رنجش به دل برنکرد ایچ یاد -

پیام قباد به سوفزای:
تو را بند فرمود شاه جهان/فراوان بنالید پیش مهان -

سوفزای پس از رسیدن پیام قباد، پای را به بند شاپور، فرستاده ی قباد می سپارد:
به مردی رهانیدم او را ز بند/نماندم که آید برویش گزند -
بدانگه کجا شاه در بند بود/به یزدان مرا سخت سوگند بود -
که دستم نبیند مگر دست تیغ/به جنگ آفتاب اندر آرم بمیغ -
کنونم که فرمود بندم سزاست/سخنهای ناسودمندم سزاست -
ز فرمان او هیچ گونه مگرد/چو پیرایه دان بند بر پای مرد -
چو بنشست شاپور پایش ببست /بزد نای رویین و خود برنشست -
بیاوردش از پارس پیش قباد/قباد از گذشته نکرد ایچ یاد -


قباد به بیداد، بفرمود "پس تاش بیجان کنند":
بفرمود کو را به زندان برند/به نزدیک ناهوشمندان برند -
به شیراز فرمود تا هرچ بود/ز مردان و گنج و ز کشت و درود -
بیاورد یک سر سوی طیسفون/سپردش به گنجور او رهنمون -


چنین گفت پس شاه را رهنمون/که یارند با او همه طیسفون -
بداندیش شاه جهان کشته به/سر بخت بدخواه برگشته به -

چو بشنید مهتر ز موبد سخن/به نو تاخت و بیزار شد از کهن -
بفرمود پس تاش بیجان کنند/برو بر دل و دیده پیچان کنند -
بکردند پس پهلوان را تباه/شد آن گرد فرزانه و نیکخواه -

.

پ ن:
قباد، پسر پیروز ِ یزدگرد و برادر ِ بلاش و جاماسب. قباد جانشین برادرکوچک ش پلاش که جانشین پدرشان (پیروز ِ یزدگرد) بود می شود:
که در دست ایشان بود کیقباد/چو فرزند پیروز ِ خسرو نژاد -
قباد از پس پشت پیروزشاه/همی راند چون باد لشکر به راه -
 که پیروز را پاک فرزند بود/خردمند شاخی برومند بود-
بلاش از بر تخت بنشست شاد/که کهتر پسر بود با مهر و داد-  

قباد، پدر کسرا انوشیروان:
یکی مژده بردند نزد قباد/که این پور بر شاه فرخنده باد -
چو بشنید در خانه شد شادکام/ همانگاه کسری ش کردند نام -

قباد ِ پیروز ِ یزدگرد، بر تخت می نشیند و تا بیست و سه سالگی بار ِ امور ِ دربار بر دوش سوفزای سنگینی می کند: 
چو بر تخت بنشست فرخ قباد/کلاه بزرگی به سر بر نهاد -
 جوان بود سالش سه پنج و یکی/ز شاهی ورا بهره بود اندکی -
همی راند کار جهان سوفزای/قباد اندر ایران نبد کدخدای -
همه کار او پهلوان راندی/کسی را بر شاه ننشاندی -
نه موبد بُد او را نه فرمانروای/جهان بد به دستوری سوفزای -

قباد 43 سال بر تخت بود:
ز شاهیش چون سال شد بر چهل/غم روز مرگ اندر آمد به دل -
به کسری سپردم سزاوار تخت/پس از مرگ ما او بود نیک بخت -
به هشتاد شد سالیان قباد/نبد روز پیری هم از مرگ شاد - 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نکات آموزنده زندگی کردن لاوفن سورن آفتاب حصار-AftabHesar.blogsky.com به-روز | حرف هر روز بهترین ژرمن مو بلند اصیل کرج نینجوتسو اراک 10 تصویر از انواع چرخ دنده مختلف علم نامه