برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ هرمزد نوشیروان یا هرمزد کسرا *۱
***
دادگری:
نیاکان ما تاجداران دهر/که از دادشان آفرین بود بهر-
نجستند جز داد و بایستگی/بزرگی و گردی و شایستگی-
بهرکشوری دست و فرمان مراست/توانایی و داد و پیمان مراست-
که سرمایه شاه بخشایش ست/زمانه ز بخشش به آسایش ست-
به درویش بر مهربانی کنیم/به پرمایه بر پاسبانی کنیم-
میان بزرگان درخشش مراست/چوبخشایش داد و بخشش مراست-
بیدادگری:
برآشفت و خوی بد آورد پیش/به یک سو شد از راه آیین و کیش-
هرآنکس که نزد پدرش ارجمند/بدی شاد و ایمن زبیم گزند-
یکایک تبه کردشان بیگناه/بدین گونه بد رای و آیین شاه-
بیدادگری:
هرمزد نوشیروان، موبدان نوشیروان، (ایزد گشسب، ماه آذر و برزمهر) را با نابکاری و توطئه، یک به یک به بند کشیده و می کشد:
سه مرد از دبیران نوشین روان/یکی پیر و دانا و دیگر جوان-
چو ایزد گشسب و دگر برزمهر/دبیر خردمند با فر و چهر-
سه دیگر که ماه آذرش بود نام/خردمند و روشن دل و شادکام-
بر تخت نوشین روان این سه پیر/چو دستور بودند و همچون وزیر-
همی خواست هرمز کزین هر سه مرد/یکایک بر آرد بناگاه گرد-
به ایزد گشسب آن زمان دست آخت/به بیهوده بر بند و زندانش ساخت-
ز ایزد گشسب آنگهی شد درشت/به زندان فرستاد و او را بکشت -
هرمزد نوشیروان، موبد موبدان، زردشت را زهر کُش می کند:
همی راند اندیشه بر خوب و زشت/سوی چاره ی کشتن زردهشت -
بفرمود تا زهر خوالیگرش/نهانی برد پیش در یک خورش -
بخورد او ز خوان، زار و پیچان برفت/همی راند تا خانه ی خویش تفت -
بمرد آنزمان موبد موبدان/برو زار و گریان شده بخردان -
بهرام آذرمهان، از دیگر موبدان که به ترفند هرمزد نوشیروان کشته می شود:
میان تنگ، خون ریختن را ببست/به بهرام آذر مهان آخت دست -
سیمای برزین موبد نیز با توطئه ی هرمزد نوشیروان، به زندان ان فرستاده شده و کشته می شود:
سیم شب چو بر زد سر از کوه ماه/ز سیمای برزین بپردخت شاه -
به زندان ان مر اورا بکشت/ندارد جز از رنج و نفرین بمشت -
سرانجام شوم هرمزد نوشیروان، کشته شدن بدست بندوی و گستهم:
بپیچید یال و بر و روی را/نگه کرد گستهم و بندوی را –
ز در چون رسیدند نزدیک تخت/زهی از کمان باز کردند سخت –
فکندند ناگاه بر گردنش/بیاویختند آن گرامی تنش –
شد آن تاج و آن تخت شاهنشهان/تو گفتی که هرمز نبد در جهان - –
که هرگز مبادا چنین تاجور/کجا دست یازد به خون پسر -
.
پ ن:
هرمزد نوشیروان یا هرمزد کسرا، پدر خسرو پرویز:
پسر بد مر اورا گرامی یکی/که از ماه پیدا نبد اندکی -
مر او را پدر کرده پرویز نام/گهش خواندی خسرو شادکام -
پسر ِ انوشیروان(کسری):
سوی پاک هرمزد فرزند ما/پذیرفته از دل همی پند ما -
هرمزد نوشیروان، قاتل ِ ایزد گشسب، برزمهر، ماه آذر، بهرام آذرمهان و سیمای برزین.
درباره این سایت