برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.

***

عیار ِ گشتاسب*

***

دادگری:

 چو گشتاسپ بر شد به تخت پدر/که هم فر او داشت و بخت پدر- 

به سر بر نهاد آن پدر داده تاج/که زیبنده باشد بر آزاده تاج - 

منم گفت یزدان پرستنده شاه/مرا ایزد پاک داد این کلاه - 

بدان داد ما را کلاه بزرگ/که بیرون کنیم از رم میش گرگ - 

سوی راه یزدان بیازیم چنگ/بر آزاده گیتی نداریم تنگ - 

چو آیین شاهان بجای آوریم/بدان را به دین خدای آوریم - 

یکی داد گسترد کز داد اوی/ابا گرگ میش آب خوردی به جوی-

 

بیدادگری:

تخت و تاج خواهی اسفندیار، بر گشتاسب گران می آید:

 پدر زنده و پور جویای گاه/ ازین خامتر نیز کاری مخواه- 


گشتاسب بی گدار به آب ِ آز میزند و  به شیب ِ مسیر ِ بیداد در می غلتد:

جهاندار گفتا که اینک پسر/که آهنگ دارد به جای پدر- 

ولیکن من او را به چوبی زنم/که گیرند عبرت همه برزنم- 

ببندم چنانش سزاوار پس/ببندی که کس را نبستست کس-

سر خسروان گفت بند آورید/مر او را ببندید و زین مگذرید- 

به پیش آوریدند آهنگران/غل و بند و زنجیرهای گران- 

دران انجمن کس به خواهش زبان/نجنبید بر شهریار جهان- 

ببستند او را سر و دست و پای/به پیش جهاندار گیهان خدای- 

چنانش ببستند پای استوار/که هرکش همی دید بگریست زار- 

چو کردند زنجیر در گردنش/بفرمود بسته به در بردنش-

 

پ ن:

  * گشتاسب،

زرتشت در عهد او ظهور کرد و گشتاسب به او گروید و گشتاسب آئین او را رواج داد.


گشتاسب، در جوانی از پیش پدر فرار کرد. بار اول به هند رفت: 

یکی گفت ازیشان که راهت کجاست/چو برداری آرامگاهت کجاست - 

چنین داد پاسخ که در هندوان/مرا شاد دارند و روشن روان - 

چو شب تیره شد با سپه برنشست/همی رفت جوشان و گرزی به دست -  


گشتاسب، بار دوم، نزد قیصر روم رفت، و داماد قیصر شد. به دو داماد دیگر قیصر (میرین و اهرن) هم در پذیرفته شدن به دامادی قیصر یاری رساند: 

از ایران سوی روم بنهاد روی/به دل گاه جوی و روان راه جوی - 


فرخزاد، نام مصلحتی گشتاسب. او  ابتدا خود را به قیصر، فرخ زاد معرفی کرد: 

ز هر چش بپرسم نگوید تمام/فرخزاد گوید که هستم به نام -


گشتاسب، پنجمین شاه کیانی ، پسر سرکش و سرگران لهراسب: 

که گشتاسپ را سر پر از باد بود / وزان کار، لهراسپ ناشاد بود.


گشتاسب: 

نشستم به شاهی صد و بیست سال/ندیدم به گیتی کسی را همال - 


گشتاسب، سی و هشت پسر داشت که همگی در جنگ با ارجاسب کشته شدند:

 پسر بود گشتاسب را سی و هشت/دلیران کوه و سواران دشت - 

بکشتند یکسر بران رزمگاه/به یکبارگی تیره شد بخت شاه - 


جاماسب به اسفندیار: 

برادر که بد مر ترا سی و هشت/ازان پنج ماند و دگر در گذشت - 

اسفندیار :

 برادر جهان بین من سی و هشت/که از خونشان لعل شد خاک دشت -

 

  گشتاسب، بلند پرواز و سرشار از اعتماد به نفس:

 ندارم کسی را ز مردان به مرد/گر آیند پیشم به روز نبرد - 

مگر رستم زال سام سوار/که با او نسازد کسی کارزار -


 لهراسب، ناخرسند و نگران از زیاده خواهی های گشتاسب:   

به گشتاسپ گفت ای پسر گوش دار/که تندی نه خوب آید از شهریار - 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برترین وبلاگ خبری فیلم و سریال کتابخانه عمومی مرحوم میرجعفری فصل رویش صندوق قرض الحسنه شهیدان اله پرست راهنمای سفر با اتوبوس و خرید بلیط وبلاگ تخصصی کوروش باستانی Melanie مهندسی صنایع Animals سوالات تستی پکیج شوفاژ گازی