برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ شاپور ِ اورمزد ِ نرسی، شاپور ذوالاکتاف، شاپور ِ دوم *۱
***
دادگری:
بگسترد بر پادشاهیش داد/همی بود یک چند بیرنج و شاد -
چنین گفت کاین پادشاهی به داد/بدارید کز داد باشید شاد-
ز شاپور زانگونه شد روزگار/که در باغ با گل ندیدند خار -
ز داد و ز رای و ز آهنگ اوی/ز بس کوشش و جنگ و نیرنگ اوی -
مر او را به هر بوم دشمن نماند/بدی را به گیتی نشیمن نماند -
آبادگری:
شاپور و زدن پل بر رود دجله:
چنین گفت شاپور با موبدان/ که ای پرهنر نامور بخردان -
پلی دیگر اکنون بباید زدن/شدن را یکی راه باز آمدن -
بدان تا چنین زیردستان ما/گر از لشکری در پرستان ما -
به رفتن نباشند زین سان به رنج/درم داد باید فراوان ز گنج -
آبادگری:
یکی پل بفرمود موبد دگر/به فرمان آن کودک تاجور -
ازو شادمان شد دل مادرش/بیاورد فرهنگ جویان برش -
آبادگری:
شاپور، ابداع و بنیان گزارادن میدان های شهری و میدان چوگان:
به زودی به فرهنگ جایی رسید/کز آموزگاران سراندر کشید -
چو بر هفت شد رسم میدان نهاد/همآورد و هم رسم چوگان نهاد -
آبادگری:
ساختن خرم آباد برای اسیران رومی:
وزان پس بر کشور خوزیان/فرستاد بسیار سود و زیان -
ز بهر اسیران یکی شهر کرد/جهان را ازان بوم پر بهر کرد -
کجا خرمآباد بد نام شهر/وزان بوم خرم کرا بود بهر -
آبادگری:
ساختن شارسان پیروز شاپور در شام و شارسان کنام ِ اسیران در اهواز:
یکی شارستان کرد دیگر به شام/که پیروز شاپور کردش به نام -
به اهواز کرد آن سیم شارستان/بدو اندرون کاخ و بیمارستان -
کنام اسیرانش کردند نام/اسیر اندرو یافتی خواب و کام -
.
پ ن:
*۱ شاپور اورمزد، شاپور اورمزد نرسی، شاپور ذوالاکتاف، یا شاپور دوم:
ورا موبدش نام شاپور کرد/بران شادمانی یکی سور کرد -
چهل روزه را زیر آن تاج زر/نهادند بر تخت فرخ پدر -
تن خویش را از در فخر کرد/نشستنگه خود به اصطخر کرد -
پیروز شاه نام دیگرِ شاپور:
همی خواندندیش پیروز شاه/همی بود یک چند با تاج و گاه -
مناسبت لقب ِ ذوالاکتاف:
سر طایر از ننگ در خون کشید/دو کتف وی از پشت بیرون کشید -
هرآنکس کجا یافتی از عرب/نماندی که باکس گشادی دو لب -
ز دو دست او دور کردی دو کفت/جهان ماند در کار او در شگفت -
عرابی ذوالاکتاف کردش لقب/چو از مهره بگشاد کفت عرب -
شاپور، والریانوس رومی که او را اسیر و در پوست خر بسته بود را اسیر میکند.
شاپور، گرفتار در پوست خر:
به جای ن برد و دستش ببست/به مردی ز دام بال کس نجست -
بر مست شمعی همی سوختند/به زاریش در چرم خر دوختند -
یکی ماهرخ بود گنجور اوی/گزیده به هر کار دستور اوی -
کلید در خانه او را سپرد/ به چرم اندرون بسته شاپور گرد-
همان روز ازان مرز لشکر براند/ ورا بسته در پوست آنجا بماند-
قیصر، اسیر شاپور:
بفرمود تا قیصر روم را/بیارند سالار آن بوم را -
بشد روزبان دست قیصرکشان/ز زندان بیاورد چون بیهشان -
جفادیده چون روی شاپور دید/سرشکش ز دیده به رخ بر چکید-
بدو گفت شاه، ای سراسر بدی/که ترسایی و دشمن ایزدی -
چرا بندم از چرم خر ساختی/بزرگی به خاک اندر انداختی -
تو مهمان به چرم خر اندر کنی/به ایران گرایی و لشکر کنی -
ببینی کنون جنگ مردان مرد/کزان پس نجویی به ایران نبرد -
درباره این سایت